سلام

راستش وقتی میبینم این وبلاگ هنوز هم خواننده داره عذاب وجدان میگیرم

از یک طرف فرصتی برای به روز کردن این وبلاگ برام وجود نداره از طرف دیگه دلم هم نمیاد که این وبلاگ رو حذف کنم... این وبلاگ خلاصه بخش مهمی از زندگی ما بوده ..زمانهایی که دودل بودیم، تصمیم گرفتیم، نتیجه گرفتیم، شروع کردیم، ادامه دادیم و الان هم که فصل جدیدی رو شروع کرده ایم...

همیشه سعی کرده بودم در این وبلاگ دید مثبت نگری رو داشته باشم...از واقعیت ها فرار نکردم اما به قدرت انسان ایمان دارم و مطمئنم که اگر شخصی برای موفق شدن تلاش کند به نتیجه خواهد رسید...

از طرف برخی دوستان بسیار مورد بی محبتی قرار گرفتم متهم شدم که دروغ مینویسم...که تبلیغ میکنم... اما نظرات بیشتر شما مانع از تصمیمم برای ننوشتن شد

به دلیل اینکه نمیتوان افکار بقیه را تغییر داد..کسی که دوست دارد با نگاه تیره دنیا را نگاه کند خود به اندازه کافی در عذاب است...نوشتن یا ننوشتن من تاثیری در حال او ندارد اما امکان دارد نوشته های من برای حتی یک نفر نور امید و تلاش را روشن کند...بداند که قبل از او یک نفر این راه را رفته، نترسد و همین برای من بس است

و اما زندگی جدید...

ما از شرق شرق کانادا به غرب غرب کانادا کوچ کردیم..کوچی که به حقیقت دست کمی از مهاجرت اولیه نداشت... اما این بار از این کوچ راضی تر هستیم....شرایط محیطی، با آنچه میپسندیم بیشتر مطابقت دارد... همانطور که در پست قبل نوشتم امکان دارد افرادی سالها بتوانند در یک شرایط یکنواخت زندگی کنند ..اما ما نمیتوانستیم....و کوچ کردیم...

در مورد تفاوت ها، فقط همین قدر برایتان بگویم که انگار وارد دو کشور متفاوت میشوید..هر آنچه از کبک در ذهن دارید برعکس در نظر بگیرید...از رفتار مردم تا سطح زندگی تا محیط و خیابانها تا سرگرمی ها و .... نمیگویم کدام بهتر است چون سلیقه ای است و بنا به دیدگاه هر کس متفاوت است....

امیدوارم این پست کوتاه را از من بپذیرید تا به امید خدا بعدا" و در فرصتی بهتر باز هم برایتان بنویسم

در پناه خدا باشید