زندگی واقعی، آرامش
دوستای خوبم سلام
وقتی بعضی مطالب رو در برخی سایتها میخونم، واقعا" لذت میبرم. اینکه بعضی ها چه استعدادی در نوشتن و بیان احساساتشون دارند. این مطلب رو در سایت دوست جدیدمون
http://www.amir-quebec.blogfa.com/ خوندم. حقیقتا" خوشم اومد. ایشون البته خودشون هم از یک منبع دیگه برداشتن که توی وبلاگ خودشون توضیح دادند. انشالله شما هم خوشتون بیاد ![]()
-------
تمام دوشنبه و بخشی از سه شنبه صبح رو در بیمارستان کودکان تورونتو بودیم ( امیر حالش خوبه فقط کمی تست و آزمایش بود ) و مثل همیشه پر از چیز های دیدنی، و درس گرفتنی و گاهی هم قابل تامل. دوشنبه، مراسم گود بای پارتی یکی از پزشکان بسیار خوب اونجا بود که علیرغم جوان بودن و پر کار بودن ، کار نکردن در رشته پزشکی رو ترجیح داد و انتخاب کرد. گفت که در منطقه رایس لیک ( RICE LAKE ، که نقشه رو نگاه نکردم اما فکر میکنم تا جایی که ذهنم یاری میکنه نزدیک پیتر بورو باشه ) مزرعه ای خریده و مجوز یک HOME BASED کلینیک هم گرفته برای مردم همون اطراف و محل که اگر بتونه کمکی بهشون کنه. با لحن بسیار شوخ و خنده رو پیجرش رو گرفت طرف رئیس دپارتمان و گفت خیلی خوشحالم که دیگه قرار نیست هیچ صدایی از این به گوشم برسه . همسرش کنارش بود ، به بینی دراز همسرش نگاه کردم و دقیقا بوسه ای که دکتر به نوک همون بینی زد و گفت اگر ج نمیخواست با من همراهی کنه نمیتونستم این تصمیم رو بگیرم اما اون هم موافق زندگی دور از تکنولوژیه. همسرش اضافه کرد ما هرکدوم یک موبایل داریم که فقط قراره برای ضروریات استفاده بشه اگر با ما کاری داشتید برامون ایمیل بفرستید قراره هر کدوم از ما فقط شبی 1 ساعت از اینترنت استفاده کنه. **
داشتم فکر می کردم جدی ها چه لذتی داره زندگی های دور از پیجر و موبایل و آیفون و اینترنت. از اون زندگی هایی که یک خونه داری و یک شوهر و دو تا بچه، احتمالا هر دوتاش هم دختر هستند. همون ها که توش منتظر هیچ تکست مسیجی نیستی، از اونها که موبایل توش نباشه که هی چشم یکی به صفحه اش باشه این شماره مال کیه بردارم یا نه، از اون هایی که وقتی خیلی حوصله ات سر می رفت به جای وبلاگ نویسی و کامنت بازی مینشستی قلاب و نخ می گرفتی دستت و آخرش یک رومیزی از توش در میومد، از اون مدل هایی که هر غروب تابستونت تو حیاط خونه یا فالوده طالبی داشتی و فالوده سیب یا هندوانه خنک و شاید هم کاهو و سکنجبین. هنوز دل ها پیش هم بودن و می نشستین و حرف می زدین، بچه ها پدر و مادرشون رو می دیدن کنار هم، و فقط سالی 4 بار دعوا می کردند. از اون زندگی هایی که زن خونه هر چی هم بینیش دراز باشه به فکر عمل نیست و مردش درست مثل این دکتره نوک اون بینی رو می بوسه.
یک زندگی که توش فیس بوک نباشه با هزار تا زن و مرد رنگ و وارنگ، و هیچکس اونجا دنبال شریک نگرده. مدلی که هر مردی و یا هر زنی بدونه زندگیش همه چیز های خوبیه که اطرافشه و دنبال یکی بهترش نگرده، از اونهایی که توش هیچ چت رومی پیدا نمیشه و وقتی به شوهرت نگاه می کنی دلت غش می ره براش، صبح رفته بیرون غروب اومده با دست پر، شب با بچه ها بری بیرون، هوای آزاد و قدم زدن و بازی و گاهی هم هیجانی مخلوطش کنی. داشتم فکر می کردم امروز که برم خونه ظرف ها رو با دست می شورم، هوس کردم، دلم خواست با دست ظرف بشورم و بعد خشکشون کنم بذارم تو کابینت. مطمئن بودم که احتمالا در ایران این مدل زندگی محاله مگر در شهرستان های نسبتا کوچیک تر و با بافت سنتی. از اون شهرستان هایی که زن ها موی بدنشون رو لیزر نمی کنند و یواشکی یک بسته دوا ( وا.ج.ب.ی) از گوشه سبد بقالی بر میدارند و آروم میگن اصغر آقا 100 تومن گذاشتم واسه دوا. (.........)
روزگار عوض شده حالا که وقتی میگی دارم میرم لیزر، شوهرت چشماش برق میزنه و میگه پیش ….جون میری، عجب تیکه ایه این و با هیجان می پرسه خودش هم بدنش لیزر شده است نه؟ و تو به فانتزی ذهنش فکر می کنی (.........) . دیگه شک نداشتم که اون مدل زندگی ها عشق و وفادارییش چندین برابر بیشتر بود. خیلی زیاد. اینکه بچه ها کنار پدر و مادرشون هستند و از وجود داشتن یک خانواده لذت می برند اونهم با این زندگی های کوتاه که چشم به هم بزنی همه چیز رفته.
به این فکر کردم که واقعا کانادا این فرصت رو میده به کسانی که بخوان این جوری زندگی کنند و فکر کردم که باید بنویسم، اگر بعضی ها از اینجا خوششون نمیاد و میگن دهاته !! اصلا حسنش به همینه، جایی از دنیا که میتونی توش همه زیبایی ها رو ببینی و همه امکانات رفاهی رو داشته باشی در حالیکه شنبه ها دست بچه ات رو میگیری میری مزرعه ای که 5 دقیقه تا خونه ات فاصله است و کلی توت فرنگی میچینی، و چه مزه ای داره توت فرنگی ها و خیارهای قلمی و گوجه فرنگی هایی که خودت مستقیم از بوته چیدی. یا مزرعه ای با فاصله ای کمی بیشتر که میری از توش بادمجون و گوجه میچینی و امیر ذوق زده میپره هوا که میخوام اسب سوار بشم و مرد مهربانی که امیر رو سوار اسب می کنه تا تو چیدنت تموم بشه و یکشنبه رو با کشک و بادمجانی که مستقیم از مزرعه چیده شده سر کنی. دقیقا در شهر بزرگی مثل تورنتو این اتفاقات میفته و زندگی در جاهای کوچیکتر که باز صفای خودش رو داره. ( امسال هنوز مزرعه بازی شروع نشده اینها مال تابستونهای گذشته است )
به هر حال این آرامش و سادگی و طبیعت کنار هم به علاوه تکنولوژی و رفاه اینجا رو تبدیل کرده به یک روستای بزرگ که همه جور امکاناتی توش هست. روستایی که زنان درون مزرعه اش هم موهای های لایت شده دارند و ناخن های لاک زده و هرگز با دیدن خواهر یا دوستش نمیگه ریمل لانکومم رو زدم و رژ لب مک رو مالیدم به لبهام حالا نوبت ریختن ظرف ها تو ماشین ظرفشویی جنرال الکتریکه. این چه رسمیه که تو ایران مد شده ، وبلاگ هم که می خونی جالبه، حتی برای وسایل آشپزخونه هم برند می نویسند ، مرغ ها رو دونه دونه تو سرخ کن دیلانگی سرخ کردم و آب طالبی رو در بلندر بلک اند دکر آماده کردم در حالیکه سبزی ها رو با خرد کن مولینکس خرد می کردم و الی آخر. آیا واقعا مزه غذا تغییر می کنه یا شکل غذا متفاوت میشه با برند های مختلف؟
من که ساکن این روستای بزرگم و ” ساده بگم دهاتیم ” این چیز ها رو هرگز نفهمیدم و قطعا هرگز هم نخواهم فهمید. من عشق و نگاه گرم یک نفر رو با هزار برند دنیا عوض نمیکنم شنیدن یک کلمه گرم و پر احساس و نشستن و نوشیدن یک قهوه 1.5 دلاری تیم هورتون وقتی که میخندم و شادم برام با ارزش ترین چیزه.
همیشه گفتم که این درگیر تجمل نبودن و سادگی اینجا رو میپرستم
در مونترال کاناداییم..زمانی مثل بقیه در جستجوی تجربیات و حرفهای گفته و نگفته بودیم..دغدغه هایمان مانند شما بود..شما که این روزها قصد ترک خانه کرده اید..روایت ها و دلمشغولی هایمان در این وبلاگ به مانند دفتر خاطرات کودکی، محلی میشود تا بعدها با مرور آن لبخندی هر چند کمرنگ بر لبانمان بنشیند... با ما در این راه همراه باشید دوستان عزیز