چرا بیشتر وبلاگها در این قسمت متوقف میشن؟
خوبین ؟
ما هم خوبیم!!!
احساسی داریم مانند ترم آخری های دانشگاه!
زمانی که میدونی این ترم که تموم بشه، دیگه راحت میشی...
و چه احساس قشنگیه!! اونم برای من که در نهایت رنج و سختی درس خوندم!! کالج بسیار دور، بخاری خراب اتوبوس ها در برخی از روزهای بسیار سرد
، داشتن همکلاسیهای اکثرا" نیتیو، درسهای بسیار بسیار سخت (طوری که فکر کنم گذروندن واحدهاش به فارسی هم کار هر کسی نیست!) و ...
اما چون تصمیمم بر موفق شدن بود، این راه رو رفتم و رفتم و رفتم...
بعضی روزها مینشستم و زار زار گریه میکردم..
از شدت سختی درسها، نفهمیدن موضوع، دوری راه، کم خوابی، سرما و ...
اما اونم گذشت... یعنی به امید خدا داره میگذره و ...تموم میشه...
توی مدت این کورس، دو تا از بچه های نیتیو ما کورس رو نصفه و نیمه رها کردند... دو تای دیگشون حداقل یک درس را افتاده اند (اگر دوبار بیفتی، اخراجی) ..اما خوشبختانه من جزو هیچکدوم از این دسته ها نبودم...
با هر زور و بدبختی و شب بیداری و ... که بود، تا الانش خوب اومدم جلو و به امید خدا بقیه اش هم به خوبی طی میکنم..
این از وضعیت ما تا الان...
اما ...
مساله ای که باعث شد این پست رو بنویسم، این بود که من به عنوان کسی که نزدیک به یکسال و نیمه اینجام، هنوز حتی در یک وبلاگ ندیده ام که اطلاعاتی در خصوص بازار کار (واقعی نه آماری) درج شده باشه... مثلا" شخص گفته باشه : خوب من درسم تموم شد، اینقدر سرچ کردم، اینقدر ایمیل زدم، اینقدر هم جواب گرفتم ...نتیجه اینکه آیا مونترال برای من شهر خوبی از نظر کار هست یا نه؟؟
من که چیزی ندیده ام...شما دیدین؟؟؟ اگه بود به منم بگین...
در حالیکه اصل موضوع به نظر من از الان به بعد هست...
جای خالی این موضوع، واقعا" در فضای وبلاگهای مهاجرتی خالیه...
از زمانی که میخوای وارد بازار کار بشی...اینه که به درد بقیه میخوره... اینکه بدونن یکی که ازشون حداقل دوسال جلوتره، نظرش در مورد بازار کار مثلا" مونترال چیه؟؟؟
من اما قول میدم که به محض شروع به جستجوی کار، تمام تجربه هامو در همین وبلاگ بنویسم چون مطمئن باشین پشت کلمه به کلمه اش، تجربه و زمانی هست که صرف شده...
و با توجه به اینکه رشته من و آقای همسر، هر دو از رشته هایی هستند که شانس ورود به بازار کار آنها در هر جای دنیا براشون خیلی بالا هست....
اما تا اون زمان، که حدودا" با در نظر گرفتن زمان کارآموزی ماکزیمم حدود شش ماه دیگه خواهد بود، از الان به دنبال ثبت نام در یک رشته دیگه ای مرتبط با رشته خودمون هستیم که اگر، اگر و اگر خدای ناکرده! در پیدا کردن کار دچار مشکل شدیم، یک آلترناتیو دیگه هم داشته باشیم... چون میدونین که اینجا دانشجو با وام و بورسش زندگی میکنه و اگه نتونی کار پیدا کنی قائدتا" باید یک درس بخونی تا زندگیت بچرخه...اما این حالت بدبینانه اش هست...ما که به پیدا کردن کار خیلی هم امیدواریم...
اینم از خبرای جدید...
به خدا میسپارمتون
در مونترال کاناداییم..زمانی مثل بقیه در جستجوی تجربیات و حرفهای گفته و نگفته بودیم..دغدغه هایمان مانند شما بود..شما که این روزها قصد ترک خانه کرده اید..روایت ها و دلمشغولی هایمان در این وبلاگ به مانند دفتر خاطرات کودکی، محلی میشود تا بعدها با مرور آن لبخندی هر چند کمرنگ بر لبانمان بنشیند... با ما در این راه همراه باشید دوستان عزیز